ساخت وبلاگ

امکانات وب

ای زبردست زیر دست آزارگرم تا کی بماند این بازاربه چه کار آیدت جهانداریمردنت به که مردم آزاری***دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.به دست آهن تفته کردن خمیربه از دست بر سینه پیش امیرعمر گرانمایه در این صرف شدتا چه خورم صیف و چه پوشم شتاای شکم خیره به نانی بسازتا نکنی پشت به خدمت دو تا***یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جمله صدّیقان بودمی.گر نبودی امید راحت و رنجپای درویش بر فلک بودیور وزیر ازخدا بترسیدیهمچنان کز مَلِک، مَلَک بودی + نوشته شده در یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ ساعت 18:24 توسط سید تارخ نجفی نژاد  |  ...ادامه مطلب
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahreqeseha1401 بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 21:02